جدول جو
جدول جو

معنی شتاب آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

شتاب آوردن
(خُ دُ خَ شُ دَ)
شتافتن. شتابیدن. به تعجیل رفتن. عجله کردن:
چو آهو و خرگوش یابد عقاب
نیارد به دراج و تیهو شتاب.
اسدی.
بباید رفت روزی چند از این پیش
شتاب آوردن و بردن سر خویش.
نظامی
شه از مستی شتاب آورد بر شیر
به یکتا پیرهن بی درع و شمشیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
طاقت آوردن، بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ دَ)
ارقاد. (یادداشت بخط مؤلف). موجب خواب شدن. بخواب بردن:
سایه خواب آرد تو را همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ خَ کَ دَ)
شتاب آوردن. شتافتن:
بباید بسیچید ما را به جنگ
شتاب آوریدن به جای درنگ.
فردوسی.
شتاب آوریدن به دریا و دشت
چرا؟ چون به نانی بود بازگشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
صبر. مصابرت. صابری. صبوری کردن. شکیبا بودن، برخود هموار کردن. رجوع به تاب شود، تحمل کردن. طاقت آوردن:
تاب دغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری.
سعدی.
ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود
اسیر هجر چه تاب شب دراز آرد؟
سعدی.
مگر بر تو نام آوری حمله کرد
نیاوردی از ضعف تاب نبرد.
سعدی (بوستان).
چو آهن تاب آتش می نیارد
نمیباید که پیشانی کند موم.
سعدی.
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام.
سعدی.
باحملۀ شمال چه تاب آورد چراغ
با دولت همای چه پهلوزند زغن.
سلمان ساوجی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ.
دلم تاب نیاورد چگونه دلت تاب می آورد؟. در درد باید تاب آورد. دلم تاب نیاورد دو روز بمانم زود آمدم، مقاومت کردن. ایستادگی کردن. رجوع به تاب شود:
بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گر رسم افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن.
فردوسی.
، ایجاد خلل، فسادو آشفتگی کردن.
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سرچاره گر زیر خواب آورد.
نظامی.
رجوع به تاب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ / خِ رِ کَ دَ)
می گساردن. باده نوشیدن. باده خوردن: ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن به پایان آمد. (تاریخ بیهقی ص 346). آلات ملاهی را بشکستندو هیچ کس را زهره نبود که آشکارا شراب خوردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). نیک احتیاط باید کرد تا میان لشکر لاهور آمیختگی نشود و شراب خوردن و چوگان زدن نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن پادزهر. (قابوسنامه).
بتندی گفت آری من شراب از مجلسی خوردم
که مه پیرامن شمعش نیارد برد پروانه.
سعدی.
ای برادر اگر شراب خوری
با تو گویم که چونش باید خورد.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ / دِ)
عجول. (ناظم الاطباء) :
دوش از درم درآمد جانان شتاب خورده
از بادرنگ مستی از شعله تاب برده.
میرزاطاهر.
، متهور و گستاخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
تعجیل کردن عجله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن، در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراب خوردن
تصویر شراب خوردن
باده نوشیدن می زدن باده نوشیدن می خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
((وَ دَ))
تحمل کردن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
((دَ))
در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن، پیچ و خم پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
تحمل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
برخودهموار کردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن، یارستن
متضاد: برنتافتن، پایداری کردن، مقاومت کردن، شکیبا بودن، صبر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
Hasten, Precipitate, Rush
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
hâter, précipiter, se précipiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
kuharakisha, kukimbilia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
acele etmek, hızlandırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
急ぐ , 加速する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
מיהר , להאיץ , למהר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
서두르다 , 촉진하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
mempercepat, terburu-buru
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
जल्दी करना , तेजी लाना , जल्दी करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
спешить , ускорять , торопиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
haasten, versnellen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
apresurar, precipitar, apresurarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
affrettare, precipitare, affrettarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
apressar, precipitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
加速 , 匆忙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
śpieszyć się, przyspieszać, spieszyć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
поспішати , прискорювати , поспішати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
eilen, beschleunigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب کردن
تصویر شتاب کردن
เร่ง , รีบ
دیکشنری فارسی به تایلندی